تمام شدن. به انتها رسیدن. پایان یافتن: و این بیابان هرگز سپری نگردد. (مجمل التواریخ). فرشته ای او را خوشه ای انگور داد... و گفتا نگر تا بدین هیچ نگزینی که ترا بسنده باشد و هرگز سپری نگردد. (مجمل التواریخ). گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری باشد که بلای عشق گرددسپری. سعدی
تمام شدن. به انتها رسیدن. پایان یافتن: و این بیابان هرگز سپری نگردد. (مجمل التواریخ). فرشته ای او را خوشه ای انگور داد... و گفتا نگر تا بدین هیچ نگزینی که ترا بسنده باشد و هرگز سپری نگردد. (مجمل التواریخ). گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری باشد که بلای عشق گرددسپری. سعدی
علن. علانیه. علون. (منتهی الارب). پیدا شدن. آشکار شدن: یکی اژدها گشت پیدا ز راه بکردش بما روز روشن سیاه. فردوسی. بیدار چو شیداست بدیدار ولیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. ناصرخسرو. تاغمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد هم گلی دیده است سعدی تا چو بلبل میخروشد. سعدی. چون واقعه پیدا گردد، دلها بجانب وی مایل باشد. (مجالس سعدی). اشراع، پیداو ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب)
علن. علانیه. عُلون. (منتهی الارب). پیدا شدن. آشکار شدن: یکی اژدها گشت پیدا ز راه بکردش بما روز روشن سیاه. فردوسی. بیدار چو شیداست بدیدار ولیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. ناصرخسرو. تاغمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد هم گلی دیده است سعدی تا چو بلبل میخروشد. سعدی. چون واقعه پیدا گردد، دلها بجانب وی مایل باشد. (مجالس سعدی). اشراع، پیداو ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب)
مقابل گرم گردیدن، غمگین شدن. آزرده شدن: چون ترا دید زردگونه شده سرد گردد دلش نه نابیناست. رودکی. وزین کارها تو بکردار خویش نگردی همی سرد زین روزگار. ناصرخسرو. ، خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار: دشمنان در مخالفت گرمند و آتش ما بدین نگردد سرد. سعدی
مقابل گرم گردیدن، غمگین شدن. آزرده شدن: چون ترا دید زردگونه شده سرد گردد دلش نه نابیناست. رودکی. وزین کارها تو بکردار خویش نگردی همی سرد زین روزگار. ناصرخسرو. ، خاموش شدن. از کار افتادن. بازایستادن از کار: دشمنان در مخالفت گرمند و آتش ما بدین نگردد سرد. سعدی
بدنبال چیزی گشتن. تعقیب کردن. پی گشتن، قلم شدن. قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گردد. نظامی. پی گردد آن همه سر، همچون سر قلم خون گردد آن همه دل، همچون دل انار. سیدحسن غزنوی
بدنبال چیزی گشتن. تعقیب کردن. پی گشتن، قلم شدن. قطع شدن دست و پای مرکب بضرب تیغ و جز آن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گردد. نظامی. پی گردد آن همه سر، همچون سر قلم خون گردد آن همه دل، همچون دل انار. سیدحسن غزنوی
پیدا شدن، آشکار شدن: تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد - هم گلی دیده است سعدیتا چو بلبل میخروشد. (سعدی)، ایجاد شدنبوجود آمدن، ممتاز شدن مشخص گردیدن: بیدار چوشیداست پدیدار و لیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. (ناصر خسرو)
پیدا شدن، آشکار شدن: تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد - هم گلی دیده است سعدیتا چو بلبل میخروشد. (سعدی)، ایجاد شدنبوجود آمدن، ممتاز شدن مشخص گردیدن: بیدار چوشیداست پدیدار و لیکن پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا. (ناصر خسرو)
قطع شدن دست و پای مرکب بضرب شمشیر و غیره قلم شدن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گرددک (نظامی) یا پی چیزی گردیدن، بدنبال آن گشتن آنرا تعقیب کردن
قطع شدن دست و پای مرکب بضرب شمشیر و غیره قلم شدن: چون خرد در ره تو پی گردد گرد این کار وهم کی گرددک (نظامی) یا پی چیزی گردیدن، بدنبال آن گشتن آنرا تعقیب کردن